در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد
که در رشت ساکن بود. این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانهای شد که
در آن ایام سرود. بعد ها که ایران غرق خون ریزی و جنگ و بحران شد، شعری با اشاره
به همان روابط عاشقانهاش با گالیا(دیرست گالیا) سرود.
ازدواج هوشنگ ابتهاج
ابتهاج درسال ۱۳۳۷ با خانم آلما
مایکیال ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا ، کیوان، آسیا
و کاوه میباشد. آلما مایکیال،
همسر هوشنگ ابتهاج که روز
چهارشنبه ۱۸
اسفند ۱۴۰۰
درگذشت.
از مهمترین
آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح او از غزلهای حافظ است که با عنوان «حافظ به
سعی سایه» نخستین بار در ۱۳۷۲ شمسی توسط نشر کارنامه به چاپ
رسید و بار دیگر با تجدیدنظر و تصحیحات تازه منتشر شد. سایه سالهای زیادی را صرف
پژوهش و حافظشناسی کرده که این کتاب حاصل تمام آن زحمتهاست که سایه در مقدمه آن
را به همسرش پیشکش کردهاست.
در تاریخ ۱۰ مهر ۱۳۹۵ شمسی بیست و سومین جایزه ی ادبی
و تاریخی محمود افشار یزدی در باغ موقوفات افشار به انتخاب اعضای هیئت گزینش جایزه
ی این بنیاد به هوشنگ ابتهاج اهدا شد.
در تاریخ
پنجشنبه ۱۲
مهر ۱۳۹۷ شمسی
در مراسم پایانی ششمین «جشنواره بینالمللی هنر برای صلح»، نشان عالی «هنر برای
صلح» به هوشنگ ابتهاج و ۳
هنرمند دیگر اهدا شد.
خانه ارغوان بحق
نامی برازنده برای منزل هوشنگ ابتهاج است. خانهای که آجر به آجرش زیر نظر شاعر
ساخته شد. در حیاط این خانه یک تنه
خشک شده درخت ارغوان وجود داشت که همان زمان برخی از دوستان این شاعر معاصر
پیشنهاد کردند آن را قطع کرده و از فضای آن برای کاشت گیاهان دیگری استفاده کند. ما ابتهاج این کار را نکرد. برعکس با تمام عشق و
محبت خود به این درخت خشکیده رسیدگی کرد تا جایی که سرانجام ارغوان دوباره جان
گرفت و سبز شد. در تمام مدت ساخت خانه، مراقب بودم پای این کنده آهک و سیمان
نریزند تا اینکه دور کنده پاجوشهای نازک و سبز و کوچک بیرون آمد و کمکم هرکدام
از این پاجوشها تبدیل به یک تنه ضخیم شد. من به این درخت انس پیدا کردم و هر روز
صبح که بیدار میشدم، میرفتم پای درخت و به آن نگاه میکردم و با آن حرف میزدم.
کمکم درخت ارغوان برای من سمبلی از زندگی شخصی تا آرمانها و آرزوها شد.
اهمیت درخت
ارغوان در زندگی هوشنگ ابتهاج به قدری است که سایه بارها از آن بهعنوان یکی از
اعضای خانواده خود نام برده است! همچنین تعریف میکند که در زمان فروش خانه بهدلیل
مهاجرت از ایران، وقتی چشمش به درخت ارغوان افتاد، از آن خجالت کشید و به سوی
دیگری نگاه کرد!
هوشنگ ابتهاج:
من دو، سه ساعت بیشتر نمی خوابم. صبح خیلی زود بیدار می شوم. خودم چای درست می
کنم. صبحانه یک لیوان چای می خورم با کمی نان خشک تا ظهر. روزها می نشینم گاهی
تلویزیون تماشا می کنم و می بینم که دنیا روز به روز دیوانه تر می شود.
بعد ناهار می
خورم و دوباره دیوانگی دنیا را تماشا می کنم. برایم جالب است که بدانم آخر این
دیوانگی دنیا, تا به کجا خواهد کشید. بعد شب هم کمی می روم و می خوابم. همین. هیچ
کار مهمی نمی کنم.
در آلمان هم شعر
می گویید؟
بله. این ویروسی
است که از تن آدم نمی رود. ترسم این است که در آن دنیا هم دچار شعر گفتن شوم. شعر
گفتن ایران و آلمان و ژاپن ندارد. گاهی چیزهایی به کله شما می آید و شما یاد گرفته
اید, که آنچه حس می کنید، بگویید. گاهی کمتر و گاهی بیشتر.
هوشنگ ابتهاج:
رفتن من اجباری بود. اول یکی از بچه هایم رفت آلمان، بعد زنم رفت که بچه ام تنها
نباشد. بعد بچه های دیگرم رفتند. یک مدتی هم من ممنوع الخروج بودم. بالاخره من هم
رفتم. البته مهاجرت نکردم، گاهی تهران هستم و در سال خوشبختانه چندین ماه ایران
هستم.
البته من خودم
مهاجرت نکردم ولی اگر چیزی زندگی شما را تهدید می کند و خطر مرگ برای شما وجود
دارد، شما حق دارید که هر نقطه خطرناکی را ترک کنید تا در امان باشید.
یا مثلا می
خواهید کاری کنید که اصل زندگی تان است در جایی می شود و در جای دیگری نمی شود؛
حتی اگر کار عبثی باشد، مثلا می خواهید شیپور بزنید. البته منظورم از شیپور، آلت
موسیقی نیست.
شما نمی توانید
در خانه خودتان شیپور بزنید چون همسایه داد می زند که آقا شلوغ نکن، می خواهیم
بخوابیم. شما نه تنها حق دارید بلکه وظیفه شماست جایی بروی که این تنها غرض زندگی
تان را انجام دهید؛ حالا چه به بیابان بروید، چه جایی بروید که کسی مانع کارتان
نشود.
ابتهاج درباره ی
تفریحات دوران جوانی خود میگوید: «اساسا چند چیز بود که من هر مصیبتی رو با اونها
میتونستم تحمل و فراموش کنم: یکی پیش شهریار میرفتم و یکی بیلیارد بازی میکردم.
گاهی روزی چهارده ساعت بیلیارد بازی میکردم. توی بازی بیلیارد میتونستم مرگ
مادرم رو فراموش کنم. هر ناکامی رو فراموش کنم. وقتی بیلیارد بازی میکردم انگار
که مسخ شده بودم. انگار که ذهن و حافظهٔ من، از من گرفته شده بود. فقط بازی میکردم».
سالها پیش در
بیان خاطرهای گفته بود هشت نُه ساله بوده که یکی از هم کلاسیهای او از
هوشنگ ابتهاج و دو نفر دیگر میخواهد نام خودشان و نام مادر و نه پدرشان را روی یک
برگ کاغذ بنویسند تا شباهنگام نزد پدر برد و آینده ی آنان را پیشگویی کند.
آن مرد گویا
روحانی و اهلدل بوده و چند مورد را برای هر یک مینویسد. سایه میگوید چون از آن
دو نفر بعدها جدا شدم نمیدانم آنچه دربارهی آنان گفته بود تحقق یافت یا نه. اما
دربارهی من گفته یا نوشته بود که آیندهی تو با سخن گره میخورد و خانوادهی
پرجمعیت تشکیل میدهی و ۹۴ سال زندگی میکنی!
سایه میگوید:
وقتی دو مورد اول محقق شد و دیدم مرا با شعر و موسیقی میشناختند و دور و برم هم
شلوغ است وقتی ۴۹
ساله شدم به یاد سومی افتادم و ترسیدم! چون خیال میکردم ۹۴ که خیلی دور از دسترس است چون
زمان ما ۷۰
سال هم زیاد بود و احتمالاً نوشته یا گفته بوده ۴۹ ولی همکلاسی ما به اشتباه به
عکس نوشته ۹۴
و خیلی مراقب بودم اتفاقی برای من نیفتد که یکوقت در ۴۹ سالگی از دست بروم!
امیر هوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج و متخلص به «ه. ا. سایه»، شاعر ایرانی ششم اسفند سال 1306 در
ادامه مطلب ❯زمانی که صحبت از تبلیغات میشود، دو گزینه اساسی برای انتخاب وجود دارد: تبلیغات چاپی همانند مجلات، رو
ادامه مطلب ❯شهر بابل به عنوان دومین شهر پرجمعیت استان مازندران دارای جاذبه های تاریخی بسیار زیادی است که از مشهو
ادامه مطلب ❯
بررسی تروما پس از آزار جنسی شدید و خصوصا تجاوز
تروما یا روان زخم به عنوان یک واکنش ناشی از تجربههای وحشتناک و یا تلخ در زندگی انسان است که ممکن اس
ادامه مطلب ❯